محل تبلیغات شما



امشب مهمون دارم :( واقعا استررررس دارم خصوصا که مهمونم ازون مهموناس که هرچی نمیخوره :/ خدا بخیرررر کنه فقط.

+ دیشب تا رسیدمممم خونه صد بار مردمم زنده شدم هم از ذوق هم از حالت تهوع :|

+ دیشب ازون شبای خوب بود که دلم میخاد صدبااااار تکرار بشه :) 

+ عاشق بافت صورتی گلبهیم شدمممم:) و همچنین عاشق کاااغذ دیواری اتاقمون :)))) من باید سنگ قبرمم صورتی بزنن :| 

خدایا شکرت؛)


الان دقیقا ساعت ۶ و ۱۶ دیقه بعد از ظهره و من توی اتوبوس از مبدا مشهد به مقصد خونمون دارم پست میذارم :) 

اینکه چی شد که نبودم بماااااند :) همین که خب کارمو ول کردم یه عاملش بود که نتونستم مرتب پست بذارم . به لطف عزیز هم لبتابم نیس :(

بسیاااار حس خوبی دارم الان بعد از حدود سه هفته دارم میرم پیشش و واقعا دلم براش تنگ شده . خیلیا!!! 

+ ساعتای دو و نیم اسنپ گرفتم به سمت ترمینال . یهو دیدم پیام داده که بابا هم ساعت سه بلیط دارن به مقصد فلان !!! حالا من با مانتو مشکی کووووتااااه و بدون و چادر و اصن یه وضعی :/ فقط سرررمو انداختم و بدو بدو اتوبوسو پیدا کردم . وقتی سوار اتوبوس شدم و احساس امنیت کردم به باباش زنگ زدم گفتم که کجایین؟! گفت من ترمینالم و الان اتوبوسمون حرکت کرد . نفسسس عمیق کشیدم و گفتم عععععع شما هم ترمینالین ؟!؟! منم الان اومدم ( مثلا خبر نداشتم)  

آدم اینقد دو رووو :/ خب عزیز دل مگه مجبوری جلو باباش چادر بپوشی و بقیه جاها چادرت بذاررری کنااار ؟!؟! ( بله مجبورم)


توی این دو ماه روزی نبود که به فکر وبلاگم و شما دوستانم نباشم:(

+ روزای خیلی خوب و خیلی بد رو گذروندم . ولی الان آرامش دارم و امادگی اینو دارم که دوباره بنویسم :) 

+چقدددددد دلم تنگ شده بود.

هرکی هنوز هست اعلام کنه :)

متاسفانه نت قطعه ولی در اسرع وقت که نت دردسترس باشه یه پست درست و حسابی میذارم . 


از کجاااا شرووع کنم :(

دیشب ساعتای 7 شب بهم پیام داد : من امروز نرفتم سرکار. سردرد شدید شدم

منم از سرررر لج بهش گفتم:  اره منم حوصله نداشتم نرفتم سرکار (درصورتی که سرکار تشریف داشتم )

گفت : چرا مگه چی شده؟؟؟

گفتم: تو صبح ساعت 7 میری سرکار تا ساعت 7 شبمنم 4 میرم تا 10 شب.!!! هیچ وقتی برای هم نمیذاریم.من الان سه روزه ازت خبر ندارماز مامانم بیشتر از تو خبر دارم !!! من همجین زندگی و نمیخااام. دیگه نمیرم سررررررکاااار (زبونم لال میشدو اینو نمیگفتمممم ) مث بقیه دوستام میشینم خونه به خودم میرسم .تازه شوهرشونم بیشتر قدرشونو میدونه !!!!

انتظار داشتم بگه نه ول نکن کارتو من ازین به بعد بیشتر حواسم بهته .در عین ناباوررررررررری اینو گفت :فکر کردی من ارامش دااارم؟؟؟ همش فکر و خیال اینکه تو نیستی . همش فشار روانی رومه ول کن کارتو فردا بلیط میگیرم میری خونه بابات خودم 5 شنبه میام دنبالت !!! 

یعنیییییییی تا این پیامو داد موندمممم:| من حتی یه درصدممم فکرشو نمیکردم بخوام کارمو ول کنم!!! ولی تا ساعتای 9 شب فقط فکررررررررررر کردم. دیدم راست میگه !!! به خاطر یه کار پاره وقت دارم زندگیمونو به فنا میدم :( این یه سال و نیم به اندازه کافی کار کردم و پول جمع کردم و تجربه هم کسب کردم :) بهش زنگ زدم .دقیقااااا 45 دیقهههه من تو کوچه ها راه میرفتم و اون سعی میکرد قانعم کنه کارمو ول کنم :/ و البته قانع شدم کاملاااااا. درسته خیلی وابسته به کارم شدم ولی خب کافیه !

امروز صبح با همخونه1 رفتیم بازار به شوهر پیام دادم خوبی؟ گفت نه من دیشب رفتم بیمارستان !! منم خیلییییییییییی استرس گرفتم :( بهش گفتم امروز میام پیشت.ولی قبول نکرد :( گفت فعلا برو خونه بابات :(

با دکترمون امروز صحبت کردم. شوووووکه شدددد!!!! گفت من دیگه نیرویی مث تو نمیتونم پیدا کنم :/ (میخاست خرم کنه که نرم )

خلاصه که اوضاع یکم بی ریخته :/

 


الان که رفتم توی اتاق استراحت و منتظر بودم تا قهوه م سرد بشه داشتم به این فک میکردم که شاید بهترررررین روزای زندگیمو توی همین مطب گذرووندم :)

امروز رفتم باشگاه و قیمت گرفتم و تصمیم گرفتم از هفته آینده برم بدنسازی :)

خلاصه باید خودمو برای عروسی عید اماده کنم.:))) یکم تیپم بیاد رو فرم . بهش گفتم من اصلا نمیخااااام لاغر شمااا فقط فرم دهی بدن میخام :) امیدوارم تو این شیش ماه اون تیپی که تو نظرمه بشه :) رقصی هم که انتخاب کردم با اهنگ معین زندگی با تو :)

وام ازدواج برام واریز شد :) حیفم میاااااد انتقالش بدم به حساااب بابا :| هرچند میخام شهریه مو و یکی از وامایی که گرفتمو تسویه کنم :) (ی تو روز روشنننن )

+ دو روزه از شوهر خبر ندارم در حد دوتا تکست :/ دلم گرفته :(

 


اقااااا سوتی دادمممم.

فردا روز بیمه س . 

امروز صبح شوهر زنگ زد به پسرخالم که میایم خونتون امشب باز من ظهر زنگ زدم به پسرخالم که امشب شما بیاین خونمون :/

پسرخالم میگه وااااا شما چه زن و شوهرین که با هم هماهنگ نیستینننن

میگم اخه شوهر خبر نداره میخام سوپرایزش کنم :| 

خلاصه که به شوهر پیام دادم گفتم خانوم پسرخالم میخاد امشب بره باشگاه گفت شام میان خونه ما :/ شوهر پبام داد: واقعاااا که ناراحت شدم از کارشون من اول بهشون گفتم میایم خونتون . 

اقاااااا من اینقدددددد خندیدمممممم. 

باز پسرخالم زنگ زده که شوهرت پیام داده بالاخره امشب خونه شما یا خونه ما :||||| 

میگه فاااطمه میخایم ثواب کنیم کبااااب نشیماااا . 

آبروووووم رفت بخدااا این چه طرز سوپرایز کردنههههه:|

کیک سفارش دادم و براش یه سویشرت خریدم . خدا کنه خووووشش بیااااد :( 

ولی منو میکشههههه به خاطر اینکار

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزشگاه برنامه نويسی ویروس کرونا مديريت نوین و اسلامي