محل تبلیغات شما

الان دقیقا ساعت ۶ و ۱۶ دیقه بعد از ظهره و من توی اتوبوس از مبدا مشهد به مقصد خونمون دارم پست میذارم :) 

اینکه چی شد که نبودم بماااااند :) همین که خب کارمو ول کردم یه عاملش بود که نتونستم مرتب پست بذارم . به لطف عزیز هم لبتابم نیس :(

بسیاااار حس خوبی دارم الان بعد از حدود سه هفته دارم میرم پیشش و واقعا دلم براش تنگ شده . خیلیا!!! 

+ ساعتای دو و نیم اسنپ گرفتم به سمت ترمینال . یهو دیدم پیام داده که بابا هم ساعت سه بلیط دارن به مقصد فلان !!! حالا من با مانتو مشکی کووووتااااه و بدون و چادر و اصن یه وضعی :/ فقط سرررمو انداختم و بدو بدو اتوبوسو پیدا کردم . وقتی سوار اتوبوس شدم و احساس امنیت کردم به باباش زنگ زدم گفتم که کجایین؟! گفت من ترمینالم و الان اتوبوسمون حرکت کرد . نفسسس عمیق کشیدم و گفتم عععععع شما هم ترمینالین ؟!؟! منم الان اومدم ( مثلا خبر نداشتم)  

آدم اینقد دو رووو :/ خب عزیز دل مگه مجبوری جلو باباش چادر بپوشی و بقیه جاها چادرت بذاررری کنااار ؟!؟! ( بله مجبورم)

مهمون داریم چه مهمونییی:/

چادرمم معضلی شده:/

بعد از حدود دو ماه :)

الان ,؟ ,هم ,گفتم ,پست ,بدو ,بعد از ,؟ ؟ ,به مقصد ,کردم به ,به باباش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مطالعات سیاسی ..................محمد حقی از میان این برف ها ورودیهای فنی سال 73 دانشکده صدا وسیما