محل تبلیغات شما

از کجاااا شرووع کنم :(

دیشب ساعتای 7 شب بهم پیام داد : من امروز نرفتم سرکار. سردرد شدید شدم

منم از سرررر لج بهش گفتم:  اره منم حوصله نداشتم نرفتم سرکار (درصورتی که سرکار تشریف داشتم )

گفت : چرا مگه چی شده؟؟؟

گفتم: تو صبح ساعت 7 میری سرکار تا ساعت 7 شبمنم 4 میرم تا 10 شب.!!! هیچ وقتی برای هم نمیذاریم.من الان سه روزه ازت خبر ندارماز مامانم بیشتر از تو خبر دارم !!! من همجین زندگی و نمیخااام. دیگه نمیرم سررررررکاااار (زبونم لال میشدو اینو نمیگفتمممم ) مث بقیه دوستام میشینم خونه به خودم میرسم .تازه شوهرشونم بیشتر قدرشونو میدونه !!!!

انتظار داشتم بگه نه ول نکن کارتو من ازین به بعد بیشتر حواسم بهته .در عین ناباوررررررررری اینو گفت :فکر کردی من ارامش دااارم؟؟؟ همش فکر و خیال اینکه تو نیستی . همش فشار روانی رومه ول کن کارتو فردا بلیط میگیرم میری خونه بابات خودم 5 شنبه میام دنبالت !!! 

یعنیییییییی تا این پیامو داد موندمممم:| من حتی یه درصدممم فکرشو نمیکردم بخوام کارمو ول کنم!!! ولی تا ساعتای 9 شب فقط فکررررررررررر کردم. دیدم راست میگه !!! به خاطر یه کار پاره وقت دارم زندگیمونو به فنا میدم :( این یه سال و نیم به اندازه کافی کار کردم و پول جمع کردم و تجربه هم کسب کردم :) بهش زنگ زدم .دقیقااااا 45 دیقهههه من تو کوچه ها راه میرفتم و اون سعی میکرد قانعم کنه کارمو ول کنم :/ و البته قانع شدم کاملاااااا. درسته خیلی وابسته به کارم شدم ولی خب کافیه !

امروز صبح با همخونه1 رفتیم بازار به شوهر پیام دادم خوبی؟ گفت نه من دیشب رفتم بیمارستان !! منم خیلییییییییییی استرس گرفتم :( بهش گفتم امروز میام پیشت.ولی قبول نکرد :( گفت فعلا برو خونه بابات :(

با دکترمون امروز صحبت کردم. شوووووکه شدددد!!!! گفت من دیگه نیرویی مث تو نمیتونم پیدا کنم :/ (میخاست خرم کنه که نرم )

خلاصه که اوضاع یکم بی ریخته :/

 

مهمون داریم چه مهمونییی:/

چادرمم معضلی شده:/

بعد از حدود دو ماه :)

تو ,منم ,شب ,ول ,کنم ,سرکار ,نرفتم سرکار ,کارمو ول ,خونه بابات ,ساعت 7 ,بهش گفتم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی شهید مفتح هفشجان برنامه ریزی درسی